loveHidden
یک آه
من بودم ، تو و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد ! کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی، یک آه چقدر وزن دارد ![]() ![]() دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 10:35 :: نويسنده : raha دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 10:19 :: نويسنده : raha
چقدر باهات حرف دارم و چقدر خرابم کاش لااقل بودی میدادی یه خط جوابم تو که هی میگفتی تا ته خط باهام هستی چرا رفتی و با درد دست و پاهامو بستی؟ چرا ؟ ها ؟ بخدا تا به من حرفی نزنی نمیرم تو چرا واقعا رفتی؟ لااقل یه چیزی بگو، بگو دوستت نداشتم بگو از خدام بود که تو شب و روزت نباشم یعنی قصدت از اول این بود که با من نمونی؟ حرف بزن، تو که اینقدر نامرد نبودی چی میگم اون دیگه نیست پیشم چشم، تو این امتحان هم بیست میشم ولی چرا از سنگه قلبها در این شهر تاریک اسیر کابوسم تو یلداترین شب تاریخ کابوسی که نفس رو تو سینه حبس میکنه و میبینم یکی دیگه تنت رو لمس میکنه هه... داره تنم میلرزه واسه ادامه ی خوابم حتی قلم میترسه ختم کلام رفتی از این آغوش چه راحت و باز منم تنها و خاموش چراغم
نیستی حال من خرابه نیستی دستام سرد سرد چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد نیستی و هوای این گریه داره بغضمو میشکنه من مردم و دستهای تو قاتل منه چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 23:25 :: نويسنده : raha
فکر میکردم در قلب تو محکومم به حبس ابد ! چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 23:17 :: نويسنده : raha ایــــــن شعــــــــر ها بروند بــــــه جـــهنم
مــــن مجـــــنون آن لحظـــــه ام كـــه قلبـــــــت زیـــــــر ســــرم دســــتو پا بــــزند چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 23:13 :: نويسنده : raha
مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ... چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 13:2 :: نويسنده : raha
سلام عشقم سلام به رو ماهت همه زندگیم
بازم اومدم تا از قشنگی یه شبه دیگه که با هم ساختیم بگم
دیشب 24 دی ماه سال 91 ساعت 10 اومدی پیشم کلی خوش گذشت کلی با هم گفتیمو خندیدیم بعد یه مدت زیاد با دلتنگی فراوون محکمه محکمه محکه همو بغل کردیم وای هر چی از حس خوب و بی نظیر این آغوش بگم کم گفتم چه آرامشی داشت تو تموم عمرم همچین حسی نداشتم خیلی عالی بود
خیلییییییییییییییی خیلییییی خیلیییییییییییییییییی زیاد دوست دارم اینقده زیاد که اصلا وسعتش رو نمیتونم بگم
دیووونه وار دوست دارم بمون همش تو زندگیم خدا تو رو ازم نگیره
اووووووووووووووووووف من فدای تو بشم الهی
ای دیوونه، دیوونه وار دوست دارم
دل میدونه واسه تو آروم ندارم سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 13:18 :: نويسنده : raha اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم: “دوستت دارم” و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: “مرا ببخش”، “متاسفم”، “خواهش میکنم”، “ممنونم” و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 13:14 :: نويسنده : raha چرا فکر میکنی هر دختری میاد تو زندگیت باید باهاش سکس داشته باشی؟ چرا فکر میکنی اگه یه روز، یه جا، موقعیتشُ داشته باشی که با یکی سکس کنی، ولی نکنی، یا حتی اصلا بهش فکر نکنی مشکل داری؟ چرا فکر میکنی دوستی دخترُ پسر فقط تو سکس خلاصه میشه ؟ یا چرا فکر میکنی نمیشه یه دخترُ بغل کنیش، ببوسیش، حتی شب تا صبح کنارشُ تو بغلش بخوابی، ولی به سکس باهاش فکر نکنی ؟ یا........ یا حتی چرا فکر میکنی اگه یه دختری که دوسش داری بهت پیشنهاد سکس بده وُ تو رد کنی احمقی ؟؟؟!!! به خدا اینطور نیست.. میتونی با یه دختر خیلی راحت باشی، سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 11:41 :: نويسنده : raha درباره وبلاگ پيوندها
نويسندگان
|