بازیچه...

تو همیشه فراتر از انتظارم عمل کردی !
بازی ما از نداشتن ِ یه اسباب بازی شروع شد.
با صدای بلند فریاد کشیدم و گفتم : چرا نباید منم مثل ِ بقیه از اون اسباب بازی ها داشته باشم ؟
مکث ی کردی و خونسرد گفتی : اسباب بازی هرچقدرم قیمتی باشه ، یه روزی از چشمت می افته .
مایوس شدم ، زیر لب گفتم : ولی من بازی رو دوست دارم .
و تو مثل ِ همشیه حرفای یواشکی منم شنیدی و گفتی : اصلاً می خوای خودت بهترین اسباب بازی دنیا بشی ؟ !
خوشحال شدم و از اون به بعد شدم یه اسباب بازی توی دستای تو !
گذشت و گذشت تا یه روز گفتم : خسته شدم از بازیچه بودن ! ببین ! ببین ، انقدر از دست و پام گرفتی کشیدی و پرتم کردی این ور و اون ور که حسابی کش اومده ! دیگه خودمو دوست ندارم !
مثل همیشه نگاه کردی و گفتی : می خوای این بار توی بازی ، همبازیم بشی؟
یه کمی فکر کردم و با تردید گفتم : ولی بازی داور و توپ و زمین می خواد !
گفتی : " من می شم داور ، تقدیر و سرنوشت می شه زمین و عمر ِ تو میشه توپ بازی ! "
به نظر منصفانه بود و بازی ما شروع شد
.
.
.
یه روز گفتم : حقیقت بازی ت رو دوست ندارم ، خیلی تلخ ِ ! گفتی به جاش از واقعیتش بچش تا شیرینی حقیقت رو حس کنی ! راست می گفتی ، مثل ِ همیشه حق با تو بود ! حقیقت بازی ت خیلی شیرین تر از واقعیتش ِ !
زمین بازی ما به ظاهر ! دونیمه داشت ، اما هرگز اجازه ندادی از نیمه ی خودم فراتر بیام و پامو در نیمه ی تو بذارم ،
تمام بازی ما فقط در نیمه ی من بود ! و توپ زیر پای تو ،
ومن فقط و تنها فقط مثل ِ یه مدافع بدنبال تو دویدم ، و تو هرجایی که خواستی منو کشیدی
توی بازی از گذشته ی خودم می گذرم و از آینده ی تو فرار می کنم و به امروزمون میرسم . خسته شدم از بس کشیدم زیر توپ ! ... و الان فقط منتظرم ، منتظر شنیدن سوت پایان بازی
پس معطل چی هستی ؟ ! قرار نیست بعد از بازی لباس ها رو با هم عوض کنیم ! پس بزن سوت ِ پایان رو قبل از اینکه برای اعتراض از بازی اخراجم کنی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 9 بهمن 1391 | 19:42 | نویسنده : raha |